سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عرفان و تصوف(علی موسائی مرند)

یکى از علومى که در دامن فرهنگ اسلامى زاده شد و رشد یافت و تکامل پیدا کرد علم عرفان است. درباره عرفان از دو جنبه میتوان بحث و تحقیق کرد: یکى از جنبه اجتماعى، و دیگری از جنبه فرهنگى. عرفا با سایر طبقات فرهنگى اسلامى از قبیل مفسرین، محدثین، فقهاء، متکلمین، فلاسفه، ادبا، شعرا، یک تفاوت مهم دارند و آن اینکه علاوه بر اینکه یک طبقه فرهنگى هستند و علمى به نام عرفان به وجود آوردند و دانشمندان بزرگى در میان آنها ظهور کردند و کتب مهمى تالیف کردند، یک فرقه اجتماعى در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتى مخصوص به خود، برخلاف سایر طبقات فرهنگى از قبیل فقهاء و حکماء و غیرهم که صرفا طبقه فرهنگى هستند و یک فرقه مجزا از دیگران به شمار نمیروند. اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگى یاد شوند با عنوان «عرفا» و هرگاه با عنوان اجتماعى شان یاد شوند غالبا با عنوان «متصوفه» یاد میشوند. عرفا و متصوفه هر چند یک انشعاب مذهبى در اسلام تلقى نمیشوند و خود نیز مدعى چنین انشعابى نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامى حضور دارند، در عین حال یک گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعى هستند. یک سلسله افکار و اندیشه ها و حتى آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشیدنها و احیانا آرایش سر و صورت و سکونت در خانقاهها و غیره، به آنها به عنوان یک فرقه مخصوص مذهبى و اجتماعى رنگ مخصوص داده و میدهد. و البته همواره - خصوصا در میان شیعه - عرفائى بوده و هستند که هیچ امتیاز ظاهرى با دیگران ندارند و در عین حال عمیقا اهل سیر و سلوک عرفانى میباشند. و در حقیقت عرفاى حقیقى این طبقه اند، نه گروههایى که صدها آداب از خود اختراع کرده و بدعتها ایجاد کرده اند. ما در این درسها که درباره کلیات علوم اسلامى بحث میکنیم، به جنبه اجتماعى و فرقها، و درحقیقت به جنبه «تصوف» عرفان کارى نداریم، فقط از جنبه فرهنگى وارد بحث میشویم، یعنى به عرفان به عنوان یک علم و یک شاخه از شاخه هاى فرهنگ اسلامى نظر داریم نه به عنوان یک روش و طریقه که فرق هاى اجتماعى پیرو آن هستند. اگر بخواهیم از جنبه اجتماعى وارد بحث شویم ناچار باید این فرقه را از نظر علل و منشا و از نظر نقش مثبت یا منفى، مفید یا مضرى که در جامعه اسلامى داشته است، فعل و انفعالهائى که میان این فرقه و سایر فرق اسلامى رخ داده است، رنگى که به معارف اسلامى داده است، تاثیرى که در نشر اسلام در جهان داشته است مورد بحث قرار دهیم. ما فعلا به این مطالب کارى نداریم. بحث ما فقط درباره عرفان به عنوان یک علم و یک بخش فرهنگى است. عرفان به عنوان یک دستگاه علمى و فرهنگى داراى دو بخش است: بخش عملى و بخش نظرى. بخش عملى عبارت است از آن قسمت که روابط و وظایف انسان با خودش و با جهان و با خدا بیان میکند و توضیح میدهد. عرفان در این بخش مانند اخلاق است، یعنى یک «علم» عملى است با تفاوتى که بعدا بیان میشود. این بخش از عرفان علم «سیر و سلوک» نامیده میشود. در این بخش از عرفان توضیح داده میشود که «سالک» براى اینکه به قله منیع انسانیت، یعنى «توحید» برسد از کجا باید آغاز کند و چه منازل و مراحلى را باید به ترتیب طى کند و در منازل بین راه چه احوالى براى او رخ میدهد و چه وارداتى بر او وارد میشود. و البته همه این منازل و مراحل باید با اشراف و مراقبت یک انسان کامل و پخته که قبلا این راه را طى کرده و از راه و رسم منزلها آگاه است صورت گیرد و اگر همت انسان کاملى بدرقه راه نباشد خطر گمراهى است. عرفا از انسان کاملى که ضرورتا باید همراه «نوسفران» باشد گاهى به «طایر قدسى» و گاهى به «خضر» تعبیر میکنند: همتم بدرقه راه کن اى «طایر قدس» که دراز است ره مقصد و من «نوسفرم» ترک این مرحله بى همرهى خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهى البته توحید که از نظر عارف، قله منیع انسانیت به شمار میرود و آخرین مقصد سیر و سلوک عارف است، با توحید مردم عامى، و حتى با توحید فیلسوف، یعنى اینکه واجب الوجود یکى است نه بیشتر، از زمین تا آسمان متفاوت است. توحید عارف، یعنى موجود حقیقى منحصر به خدا است، جز خدا هر چه هست «نمود»است نه «بود». توحید عارف یعنى «جز خدا هیچ نیست» توحید عارف، یعنى طى طریق کردن و رسیدن به مرحله جز خدا هیچ ندیدن. این مرحله از توحید را مخالفان عرفا تایید نمیکنند و احیانا آن را کفر و الحاد میخوانند ولى عرفا معتقدند که توحید حقیقى همین است و سایر مراتب توحید خالى از شرک نیست. ازنظر عرفا رسیدن به این مرحله کار عقل و اندیشه نیست، کار دل و مجاهده و سیر و سلوک و تصفیه و تهذیب نفس است. به هر حال این بخش از عرفان، بخش عملى عرفان است از این نظر مانند علم اخلاق است که درباره «چه باید کرد»ها بحث میکند با این تفاوت که: اولا عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث میکند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خدا است و حال آنکه همه سیستمهاى اخلاقى ضرورتى نمیبینند که درباره روابط انسان با خدا بحث کنند، فقط سیستمهاى اخلاقى مذهبى این جهت را مورد عنایت و توجه قرار میدهند. ثانیا سیر و سلوک عرفانى - همچنانکه از مفهوم این دو کلمه پیداست - پویا و متحرک است، برخلاف اخلاق که ساکن است. یعنى در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدى و از منازل و مراحلى که به ترتیب سالک باید طى کند تا به سرمنزل نهایى برسد. از نظر عارف واقعی  بدون هیچ شائبه مجاز، براى انسان «صراط» وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طى نماید و رسیدن به منزل بعدى بدون گدز کردن از منزل قبلى ناممکن است. لهذا از نظر عارف روح بشر مانند یک گیاه و یا یک کودک است و کمالش در نمو و رشدى است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد. ولى در اخلاق صرفا سخن از یک سلسله فضائل است از قبیل راستى، درستى، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ایثار و غیره که روح باید به آنها مزین و متجلى گردد. از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانهائى است که باید با یک سلسله زیورها و زینتها و نقاشیها مزین گردد بدون اینکه ترتیبى در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا انتها یابد؟ مثلا از سقف شروع شود یا از دیوارها و از کدام دیوار؟ از بالاى دیوار یا از پایین؟ در عرفان برعکس، عناصر اخلاقى مطرح میشود اما به اصطلاح به صورت دیالتیکى،یعنى متحرک و پویا. ثالثا عناصر روحى و اخلاقى محدود است به معانى و مفاهیمى که غالبا آنها را میشناسد، اما عناصر روحى عرفانى بسى وسیعتر و گسترده تر است. در سیر و سلوک عرفانى از یک سلسله احوال و واردات قلبى سخن میرود که منحصرا به یک «سالک راه» در خلال مجاهدات و طى طریقها دست میدهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بیخبرند. بخش دیگر عرفان مربوط است به تفسیر هستى، یعنى تفسیر خدا و جهان و انسان.عرفان در این بخش مانند فلسفه است و میخواهد هستى را تفسیر نماید، برخلاف بخش اول که مانند اخلاق است و میخواهد انسان را تغییر دهد همچنانکه در بخش اول، با اخلاق تفاوتهایى داشت، در این بخش با فلسفه تفاوتهایى دارد 

درس دوم: عرفان نظرى اکنون باید به توضیح بخش دوم عرفان، یعنى عرفان نظرى بپردازیم. عرفان نظرى به تفسیر هستى میپردازد، درباره خدا و جهان و انسان بحث مینماید. عرفان در این بخش خود مانند فلسفه الهى است که در مقام تفسیر و توضیح هستى است و همچنانکه فلسفه الهى براى خود موضوع، و مسائل و مبادى معرفى مینماید. ولى البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادى و اصول عقلى تکیه میکند و عرفان مبادى و اصول به اصطلاح کشفى را مایه استدلال قرار میدهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضیح میدهد. استدلالات عقلى فلسفى مانند مطالبى است که به زبانى نوشته شده باشند و با همان زبان اصلى مطالعه شود، ولى استدلالات عرفانى مانند مطالبى است که از زبان دیگر ترجمه شده باشند. یعنى عارف لااقل به ادعاى خودش آنچه را که با دیده دل و با تمام وجود خود شهود کرده است با زبان عقل توضیح میدهد. تفسیر عرفان از هستى، و به عبارت دیگر: جهان بینى عرفانى هستى، با تفسیر فلسفه از هستى تفاوتهاى عمیقى دارد. از نظر فیلسوف الهى، هم خدا اصالت دارد و هم غیر خدا، الا اینکه خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غیر خدا ممکن الوجود و قائم بالغیر و معلول واجب الوجود. ولى از نظر عارف، غیر خدا به عنوان اشیایى که در برابر خدا قرار گرفته باشند، هر چند معلول او باشند، وجود ندارد، بلکه وجود خداوند همه اشیاء را در بر گرفته است، یعنى همه اشیاء، اسماء و صفات و شؤون و تجلیات خداوندند، نه امورى در برابر او. نوع بینش فیلسوف با عارف متفاوت است. فیلسوف میخواهد جهان را فهم کند، یعنى میخواهد تصویرى صحیح و نسبتا جامع و کامل از جهان در ذهن خود داشته باشد. از نظر فیلسوف حد اعلاى کمال انسان به این است که جهان را آنچنانکه هست با عقل خود دریابد به طورى که جهان در وجود او وجود عقلانى بیابد و او جهانى شود عقلانى. لهذا در تعریف فلسفه گفته شده است: «صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینى» یعنى فیلسوفى عبارت است از اینکه انسان جهانى بشود عقلى شبیه جهان عینى. ولى عارف به عقل و فهم کارى ندارد، عارف میخواهد به کنه و حقیقت هستى که خدا است برسد و متصل گردد و آن را شهود نماید. از نظر عارف کمال انسان به این نیست که صرفا در ذهن خود تصویرى از هستى داشته باشد، بلکه به این است که با قدم سیر و سلوک، به اصلى که از آنجا آمده است باز گردد و دورى و فاصله را با ذات حق از بین ببرد و در بساط قرب از خود فانى و به او باقى گردد. ابزار کار فیلسوف، عقل و منطق و استدلال است، ولى ابزار کار عارف، دل و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت و تکاپو در باطن است. بعدا آنجا که درباره جهان بینى عرفانى بحث خواهیم کرد، تفاوت آن با جهان بینى فلسفى روشن خواهد گشت. عرفان و اسلام عرفان، هم در بخش عملى و هم در بخش بصرى، با دین مقدس اسلام تماس و اصطکاک پیدا میکند، زیرا اسلام مانند هر دین و مذهب دیگر و بیشتر از هر دین و مذهب دیگر روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بیان کرده و هم به تفسیر و توضیح هستى پرداخته است. قهرا اینجا این مساله طرح میشود که میان آنچه عرفان عرضه میدارد با آنچه اسلام بیان کرده است چه نسبتى برقرار است؟ البته عرفاى اسلامى هرگز مدعى نیستند که سخنى ماوراء اسلام دارند، و از چنین نسبتى سخت تبرى میجویند. برعکس، آنها مدعى هستند که حقایق اسلامى را بهتر از دیگران کشف کرده اند و مسلمان واقعى آنها میباشند. عرفا چه در بخش عملى و چه در بخش نظرى همواره به کتاب و سنت و سیره نبوى و ائمه و اکابر صحابه استناد میکنند. ولى دیگران درباره آنها نظریه هاى دیگرى دارند و ما به ترتیب آن نظریه ها را ذکر میکنیم:

الف. نظریه گروهى از محدثان و فقهاء اسلامى. به عقیده این گروه، عرفا عملا پایبند به اسلام نیستند و استناد آنها به کتاب و سنت صرفا عوامفریبى و براى جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطى به اسلام ندارد

 ب. نظریه گروهى ازمتجددان عصر حاضر. این گروه که با اسلام میانه خوبى ندارند و از هر چیزى که بوى «اباحیت» بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قیامى در گذشته علیه اسلام و مقررات اسلامى قلمداد کرد به شدت استقبال میکنند، مانند گروه اول معتقدند که عرفا عملا ایمان و اعتقادى به اسلام ندارند، بلکه عرفان یک نوع تصوف نهضتى بوده از ناحیه ملل غیر عرب بر ضد اسلام و عرب، در زیر سرپوشى از معنویت. این گروه با گروه اول در ضدیت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند، و اختلاف نظرشان در این است که گروه اول اسلام را تقدیس میکنند و با تکیه به احساسات اسلامى توده مسلمان، عرفا را «هو» و تحقیر مینمایند و میخواهند به این وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامى خارج نمایند، ولى گروه دوم با تکیه به شخصیت عرفا - که بعضى از آنها جهانى است - میخواهند وسیله اى براى تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را «هو» کنند که اندیشه هاى ظریف و بلند عرفانى در فرهنگ اسلامى با اسلام بیگانه است و این عناصر از خارج وارد این فرهنگ گشته است، اسلام و اندیشه هاى اسلامى در سطحى پایینتر از اینگونه اندیشه ها است. این گروه مدعى هستند که استناد عرفا به کتاب و سنت صرفا تقیه و از ترس عوام بوده است، میخواستند به این وسیله جان خود را حفظ کنند

ج. نظریه گروه بیطرفها. از نظر این گروه، در عرفان و تصوف خصوصا در عرفان عملى، و بالاخص آنجا که جنبه فرقه اى پیدا میکند بدعتها و انحرافات زیادى میتوان یافت که با کتاب الله و با سنت معتبر وفق نمیدهد. ولى عرفا مانند سایر طبقات فرهنگى اسلامى و مانند غالب فرق اسلامى نسبت به اسلام نهایت خلوص نیت را داشته اند و هرگز نمیخواسته بر ضد اسلام مطلبى گفته و آورده باشند. ممکن است اشتباهاتى داشته باشند همچنانکه سایر طبقات فرهنگى مثلا متکلمین، فلاسفه، مفسرین، فقهاء، اشتباهاتى داشته اند ولى هرگز سوء نیتى نسبت به اسلام در کار نبوده است. مساله ضدیت عرفا با اسلام از طرف افرادى طرح شده که غرض خاص داشته اند یا با عرفان و یا با اسلام. اگر کسى بیطرفانه و بیغرضانه کتب عرفا را مطالعه کند، به شرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد، اشتباهات زیادى ممکن است بیابد ولى تردید هم نخواهد کرد که آنها نسبت به اسلام صمیمیت و خلوص کامل داشته اند

اما نظر سوم را ترجیح میدهیم و معتقدیم عرفا سوء نیت نداشته اند، در عین حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عمیق اسلامى بیطرفانه درباره مسائل عرفانى و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقیق نمایند. شریعت، طریقت، حقیقت یکى از موارد اختلاف مهم میان عرفا و غیر عرفا، خصوصا فقهاء نظریه خاص عرفا درباره شریعت و طریقت و حقیقت است. عرفا و فقها متفق القولند که شریعت، یعنى مقررات و احکام اسلامى مبنى بر یک سلسله حقایق و مصالح است. فقهاء معمولا این مصالح را به امورى تفسیر میکنند که انسان را به سعادت، یعنى حد اعلاى ممکن استفاده از مواهب مادى و معنوى میرساند. ولى عرفا معتقدند که همه راهها به خدا منتهى میشود و همه مصالح و حقایق از نوع شرائط و امکانات و وسائل و موجباتى است که انسان را به سوى خدا سوق مىدهد. فقها همین قدر میگویند: در زیر پرده شریعت (احکام و مقررات) یک سلسله مصالح نهفته است، و آن مصالح به منزله علل و روح شریعت به شمار میروند. تنها وسیله نیل به آن مصالح عمل به شریعت است. اما عرفا معتقدند که مصالح و حقایقى که در تشریع احکام نهفته است از نوع منازل و مراحلى است که انسان را به مقام قرب الهى و وصول به حقیقت سوق میدهد. عرفا معتقدند که باطن شریعت «راه» است و آن را «طریقت» میخوانند، و پایان این راه «حقیقت» است یعنى توحید به معنایى که قبلا به آن اشاره شد که پس از فناء عارف از خود و انانیت خود دست میدهد. این است که عارف به سه چیز معتقد است: شریعت، طریقت، حقیقت،

معتقد است که شریعت وسیله یا پوستهائى است براى طریقت، و طریقت پوسته یا وسیله اى براى حقیقت. فقهاء طرز تفکرشان درباره اسلام همان است که در بخش درسهاى کلام شرح دادیم. معتقدند که مقررات اسلامى در سه بخش خلاصه میشود

 اول بخش اصول عقاید که کلام عهده دار آن است. در مسائل مربوط به اصول عقاید لازم است انسان از راه عقل، ایمان و اعتقاد تزلزل ناپذیر داشته باشد. دوم بخش اخلاق. در این بخش دستورهایى بیان شده است که وظیفه انسان را از نظر فضائل و رذائل اخلاقى بیان میکند و علم اخلاق عهده دار بیان آن

بخش سوم، بخش احکام است که مربوط به اعمال ورفتار خارجى انسان است و فقه عهده دار آن است. این سه بخش از یکدیگر مجزا هستند. بخش عقائد مربوط است به عقل و فکر، بخش اخلاق مربوط است به نفس و ملکات و عادات نفسانى، بخش احکام مربوط است به اعضاء و جوارح. ولى عرفا در بخش عقائد، صرف اعتقاد ذهنى و عقلى را کافى نمیدانند، مدعى هستند که به آنچه باید ایمان داشت و معتقد بود باید رسید و باید کارى کرد که پرده ها از میان انسان و آن حقایق برداشته شود. و در بخش دوم همچنانکه قبلا اشاره شد، اخلاق را که هم ساکن است و هم محدود کافى نمیدانند، به جاى اخلاق علمى و فلسفى، سیر و سلوک عرفانى را که ترکیب خاص دارد پیشنهاد میکنند. و در بخش سوم ایراد و اعتراضى ندارند، فقط در موارد خاصى سخنانى دارند که احیانا ممکن است بر ضد مقررات فقهى تلقى شود. عرفا از این سه بخش به «شریعت و طریقت و حقیقت» تعبیر میکنند و معتقدند که همانگونه که انسان واقعا سه بخش مجزا نیست، یعنى بدن و نفس و عقل از یکدیگر مجزا نیستند، بلکه در عین اختلاف با یکدیگر متحد اند و نسبت آنان با یکدیگر نسبت ظاهر و باطن است، شریعت و طریقت و حقیقت نیز این چنین اند، یعنى یکى ظاهر است و دیگرى باطن و سومى باطن باطن; با این تفاوت که عرفا مراتب وجود انسان را بیش از سه مرتبه و سه مرحله میدانند، یعنى به مراحل و مراتبى ماوراء عقل نیز معتقدند و انشاء الله مابقی رابعدا توضیح خواهم داد